جهن گفت:_ کسانت اینجا هستند؛ پسرت را می خواهی ببینی؟ _ نه. _ زنت را چه؟ _ نه. _ مادرت؟ _ نه. _ چرا؟ قلب در سینه نداری؟ گل محمد لبخند زد. _ از چه می خندی؟ گل محمد پلکها فرو بست و گفت: _ از پا افتادن مرد... دیدنی نیست. کلیدر جلد 10، محمود دولت آبادی,پایان داستان سریال شهرزاد,پایان داستان سمفونی مردگان,پایان داستان سریال تا ثریا,پایان داستان نبرد گلها,پایان داستان گوزل,پایان داستان پریا,پایان داستان قصه های جزیره,پایان داستان فیلم فروشنده,پایان داستان زبان عشق,پایان داستان بابا لنگ دراز ...ادامه مطلب