پسرک مادر! تو چنین بازیگوش چرایی؟!
هیچ جای خانه نیست که ردی از تو در آنجا نباشد...
باغچه که خاکهایش توی حیاط است...
حیاط که دوچرخه ها وارونه افتادهاند...
تراس که کفشها به پایین پرتاب شده...
جاکفشی که درش همواره باز است و کفشها در اتاقها مهمانند...
هال که گوشه گوشهاش ریخت و پاش است و دیوارهایش بوم نقاشیات...
قفسهء کتابها که روزی چندین بار کتابهایش پر و خالی میشود و مودمی که روشن خاموش...
سبد مهر و جانماز که اگر سرجایش باشد تعجبآور است...
اتاق خواهرت که خدا نکند درش به روی تو باز شود، کارهای شاقت را برای آنجا و آشپزخانه میگذاری...
آشپزخانه و آه از آشپزخانه... صدای باز شدن در فریزر و ماموری که سر میرسد برای بستنش و بووووم، لباسشویی و تو که مسئول روشن خاموش کردنش، لباسهای چرک را به ماشین انداختن و لباسهای شسته شده را بیرون اوردن... و ظرفهای عزیز شکستهام، فنجانهای زیبای خورد شدهام... و به تازگی کم و زیاد کردن شعلههای اجاق گاز و غفلت امروز من که مرغ سوخت و اینک اینجا وسط آشپزخانه نشستهام و از تو مینویسم و امروزی که بادمجان در نبود گوشت سالار است...
خدا تو را حفظ کند مادر!
من از تو و از این همه شیطنتت خوشنودم و راضی
و شاکر خداوندی که تو را این چنین آفرید.
خواب سفید مامان...برچسب : نویسنده : manozendegimo بازدید : 34