زمستان عزیزم سلام۳۵ سالگی سلامآمدنت خوش بادا!آیا تو همان سالی هستی که مرا به آرزویم میرسانی؟! من چقدر دوست میدارمت!, ...ادامه مطلب
نوشتم همین الان، همین حوالی ولی نمیشه کپیش کرد.آسمان چکه چکه میکند.ماه ماه روی دور تند افتاده که برود..., ...ادامه مطلب
کاش یکی هم یک روزی به من زنگ بزنه بگه: "آماده شو میخوای بری کربلا", ...ادامه مطلب
هر صبح حدود ساعت ۷ بیدار میشویم و هر کدام به نحوی در تکاپوییم. من ساندویچ دخترک را میپیچم و بقیه خوراکیهایش را در کیفش میگذارم و پدر و دختر برای رفتن آماده میشوند. گاهی متوجه پچپچهایشان میشوم که انگار نمیخواستهاند بیدارم کنند اما من بخاطر اینکه همه چیز مرتب باشد و اوضاع تحت کنترلم بیدار میشوم. نمونهاش دیروز که دخترک هم مدادتراشش را جاگذاشته بود و هم پاچهءی سمت چپ شلوارش درون جورابش بود. هر چند که اگر با همان وضع به مدرسه میرفت اتفاق خاصی نمیافتاد جز اینکه برای دفعهء بعد حواسش را بیشتر جمع میکرد. پسرکم دست و پایم را بسته از این جهت که بسیار دوست داشتم خودم دخترم را به مدرسه میبردم، چه انکه با تجربهای که از سال گذشته دارم میدانم خیلی از حرفهایش را همان کلهءسحر و در مسیر مدرسه واگویه میکند و من از این لذت بزرگ محرومم. هر چند که لذت بودن با این چهارمین عضو خانواده کم نیست.این روزها دخترم رفتارهایی از خود بروز میدهد که مرا کمی نگران کرده، ازین که بگذریم مدرسه را راحتتر از انچه فکر میکردم شروع کرده، تکلیفهایش را به خوبی انجام میدهد، صبحها به موقع و شاداب از خواب برمیخیزد، و به گمانم رفتارش در مدرسه به قاعده و قابل قبول است. با وجود نارضایتیام از مربیان پیشدبستانیش، تمام مهارتهای پیش از دبستان را نه سال گذشته که در سالیان پیشتر آموخته است، مهارتش در نقاشی و اعتما, ...ادامه مطلب
باید با او بیشتر بخندم، با هر بوسهای بر پسرک خودم را بدهکار دخترم میدانم به همان میزان و کیفیت. وقتی هر سه کنار همیم؛ هر دوشان را نوبتی میبوسم. مادر بهتری شدهام اما گمان میکنم هنوز نتوانستهام دخترکم را راضی کنم. گاهی او بمن درس میدهد و یادآوری میکند که چگونه مادری باشم. فهم و درکش را میستایم و همین، کار مرا سختتر میکند. با آنچه که از مربیان پیشدبستانیش دربارهء او شنیدهام؛ امیدوار,همهء,انچه,اینروزها,میگذرد ...ادامه مطلب
جهن گفت:_ کسانت اینجا هستند؛ پسرت را می خواهی ببینی؟ _ نه. _ زنت را چه؟ _ نه. _ مادرت؟ _ نه. _ چرا؟ قلب در سینه نداری؟ گل محمد لبخند زد. _ از چه می خندی؟ گل محمد پلکها فرو بست و گفت: _ از پا افتادن مرد... دیدنی نیست. کلیدر جلد 10، محمود دولت آبادی,پایان داستان سریال شهرزاد,پایان داستان سمفونی مردگان,پایان داستان سریال تا ثریا,پایان داستان نبرد گلها,پایان داستان گوزل,پایان داستان پریا,پایان داستان قصه های جزیره,پایان داستان فیلم فروشنده,پایان داستان زبان عشق,پایان داستان بابا لنگ دراز ...ادامه مطلب
شهریور هم آمد، ماهی که همواره برایم سرشار از احساسات متناقض بسیاری است، بخصوص این 5-6 سال اخیر که از درس و مشق و کلاس و مدرسه و دانشگاه فارغ شده ام...,صدای پای پاییز,صدای پای پاییز می آید ...ادامه مطلب