پاییز

ساخت وبلاگ

هر صبح حدود ساعت ۷ بیدار میشویم و هر کدام به نحوی در تکاپوییم. من ساندویچ دخترک را میپیچم و بقیه خوراکی‌هایش را در کیفش میگذارم و پدر و دختر برای رفتن آماده میشوند. گاهی متوجه پچ‌پچهایشان میشوم که انگار نمیخواسته‌اند بیدارم کنند اما من بخاطر اینکه همه چیز مرتب باشد و اوضاع تحت کنترلم بیدار میشوم‌. نمونه‌اش دیروز که دخترک هم مدادتراشش را جاگذاشته بود و هم پاچهءی سمت چپ شلوارش درون جورابش بود. هر چند که اگر با همان وضع به مدرسه میرفت اتفاق خاصی نمی‌افتاد جز اینکه برای دفعهء بعد حواسش را بیشتر جمع میکرد. پسرکم دست و پایم را بسته از این جهت که بسیار دوست داشتم خودم دخترم را به مدرسه میبردم، چه انکه با تجربه‌ای که از سال گذشته دارم میدانم خیلی از حرفهایش را همان کلهءسحر و در مسیر مدرسه واگویه میکند و من از این لذت بزرگ محرومم‌. هر چند که لذت بودن با این چهارمین عضو خانواده کم نیست‌.
این روزها دخترم رفتارهایی از خود بروز میدهد که مرا کمی نگران کرده، ازین که بگذریم مدرسه را راحت‌تر از انچه فکر میکردم شروع کرده، تکلیفهایش را به خوبی انجام میدهد، صبحها به موقع و شاداب از خواب برمیخیزد، و به گمانم رفتارش در مدرسه به قاعده و قابل قبول است‌. با وجود نارضایتی‌ام از مربیان پیش‌دبستانیش، تمام مهارتهای پیش از دبستان را نه سال گذشته که در سالیان پیشتر آموخته است‌، مهارتش در نقاشی و اعتمادی که دراین زمینه به او دارم تا حد زیادی خیالم را از بابت نقاشی و رنگ‌آمیزی و... راحت کرده است‌. نکتهء مثبتی که معلمش در اولین جلسه با اولیاء بدان اشاره کرد‌.
خودم را بگویم که فکر میکردم سخت‌گیر تر ازین باشم، بخصوص با اطلاعاتی که قبلا دربارهء کلاس‌اولیها و حتی نحوهء تدریس دروس بدست اورده بودم، اما جز تذکرهایی کوتاه و غیرمستقیم را ضروری نمیبینم. هرچند که خوب میدانم هنوز برای قضاوت و البته آسوده‌خاطر بودن خیلی زود است.
تمام مهرهای بعد از فارغ‌التحصیلی که با حسی غریب برایم شروع میشد و پاییزی که هیچگاه دوستش نداشته‌ام، امسال اما به یمن داشتن دو محصل، از آمدن مهر خوشحالم و پاییز برایم دوست داشتنی شده است. اما قلبم همچنان اندوهناکِ حسرتی بزرگ است و خواهد بود، حسرت آروزی دیرینم، آرزوی بچگی‌ام، آرزوی دست نیاقتنی‌ام. آرزویی ک امیدوار بودم تنها دست‌نایافته باشد نه دست‌نیافتنی.‌.. اشتیاقم به آن چونان اشتیاق فرد تشنه به آب است، تشنه‌ای که آب نمی‌یابد و کاری هم از دستش ساخته نیست. آرزوی معلم شدن!
حرفهایم تمام نشدنیست اما نوشته‌ام را همینجا به پایان میبرم.
برچسب‌ها: مادرانه های من, دخترم و مدرسه, شش سالگی هاش

+ نوشته شده در  جمعه ۱۴ مهر ۱۳۹۶ساعت 1:23&nbsp توسط منِ مادر  | 

خواب سفید مامان...
ما را در سایت خواب سفید مامان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : manozendegimo بازدید : 30 تاريخ : سه شنبه 28 آذر 1396 ساعت: 23:45