همهء انچه اینروزها میگذرد...

ساخت وبلاگ
باید با او بیشتر بخندم، با هر بوسه‌ای بر پسرک خودم را بدهکار دخترم میدانم به همان میزان و کیفیت. وقتی هر سه کنار همیم؛ هر دوشان را نوبتی میبوسم. مادر بهتری شده‌ام اما گمان میکنم هنوز نتوانسته‌ام دخترکم را راضی کنم. گاهی او بمن درس میدهد و یادآوری میکند که چگونه مادری باشم. فهم و درکش را میستایم و همین، کار مرا سختتر میکند. با آنچه که از مربیان پیش‌‌دبستانیش دربارهء او شنیده‌ام؛ امیدوارم کار بر معلمش سخت نباشد یا بهتر است بگویم او در مدرسه دچار مشکل نشود. بیشک معلمان کلاس اول در برخورد با کلاس اولیها سعهءصدر دارند.

***

پسرک چهارماه و نیمه‌ام اینروزها دلبری میکند از ما سه دیگر. از هر کدام به شیوه‌ای. و حتی بقیهء اعضای خانواده که سخت دوریش را تاب می‌آورند. با صدای بلند میخندد و جیغ میزند، آب دهانش از دوماهگی همچنان روان است و توانایی گرفتن اشیاء را بدست آورده و هر چیزی را به دهان میبرد اما هنوز اثری از دندان نیست، حساسیتش به پروتئین گاوی مرا از خوردن هرگونه لبنیات و حتی فراورده‌هایی چون بستنی منع کرده است. شبها در ساعت مشخصی میخوابد و بدین ترتیب ساعت خواب ما هم تنظیم شده است. خوب میخوابد و برعکس خواهرش جز یکبار در طول شب برای شیر بیدار نمیشود. واکسن چهارماهگی هم به خیر و خوبی و نه به سختی دوماهگی گذشت و البته کارشناسان بهداشت نگران وزن پسرک هستند که از نمودار بالا زده است. چیزی که در میان خانوادهء ما امری کاملا طبیعیست.

***

مرد خانواده هم به تلاش و فعالیتش جهت رفاه حال خانواده ادامه میدهد، مهربان است و محبتش شامل حال هر سه‌مان میشود. دوستمان دارد و دوستش داریم. قرار است اگر خدا بخواهد از اول مهر دوباره محصل شود، آنهم حدود ۱۲ سال بعد از فارغ‌التحصیلی...

***

و اما مادر خانواده...

هنوز نشده شبی سر بر بالین بگذارم و به این فکر نکنم که چگونه مادریم؟! هر روزی را که میگذرد تحلیل و آنالیز میکنم که از خودم با هویت مادری، همسری و زن بودنم و انسان بودنم و حتی بنده بودنم راضیم یا خیر؟ و دربارهء مهمترینِ این موارد نمرهء قابل قبولی به خود نمیدهم. هر چند که از نظر اطرافیان خوب و بینقص یا کم اشتباه باشم. در این‌باره حرف بسیار است و مجال اندک...

اما اینروزها چون گذشته در تلاشم، منتها هدفمندتر و سازمان‌یافته‌تر از پیش. کتاب میخوانم، زبان تمرین میکنم و شرکت در چالشهای مفید و چله‌های معنوی و آهسته و پیوسته پیش میروم... هنوز جای کار بسیار دارم برای مدیریت زمان و استفاده از اینترنت و فضای مجازی و... (مبادا روزی حسرت بخورم)

از همهء اینها که بگذریم اما

اما از زنده بودنم اطمینان دارم و از انسان بودنم نه چندان، غم مردمانِ میانمار...


برچسب‌ها: مادرانه های من, از خانواده
+ نوشته شده در  سه شنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۶ساعت 23:39&nbsp توسط منِ مادر  | 
خواب سفید مامان...
ما را در سایت خواب سفید مامان دنبال می کنید

برچسب : همهء,انچه,اینروزها,میگذرد, نویسنده : manozendegimo بازدید : 38 تاريخ : پنجشنبه 23 شهريور 1396 ساعت: 9:58