به بهانه هوگه

ساخت وبلاگ

زندگی خیلی آرام در جریانه، من نشستم، پشتم گرمای بخاری رو حس میکنه، سمت چپ پسرم خوابه و صدای نفسهاش میاد. کمی اونطرفتر مرد خونه کتاب تو دستش داره، پاهاشو دراز کرده و رو هم انداخته، جلد کتاب رو میخونم تاریخ اندیشه‌های سیاسی در غرب، و سمت چپش دخترم خوابیده،یه عصر سرد پاییزیه، از بیرون صدای ماشینها میاد...  آشپزخونه مرتبه و ظرفهای ناهار شسته شده و سماوری که داره قل‌قل میجوشه، خیلی اروم از رو مبل بلند میشم دمپاییهای روفرشیمو میپوشم و یه دستی به موهام میکشم و گوشهء دامن گلگلیم رو میگیرم و اروم قدم برمیدارم به سمت آشپزخونه، دو تا ماگ خوشگلم رو برمیدارم، شیرینیهایی که روز قبل پختمو از تو یخچال میارم بیرون و تو بشقاب میچینم، و حالا دارم با سینی نسکافه و شیرینی میام تو هال، از رو شلف بالای سرم کتابمو برمیدارم، کتابی که اینروزا دارم میخونمش، شاید شاملو شاید سهراب شایدم یه کتاب در باب روانشناسی کودک... سینی رو خیلی آروم رو میز میذارم، و نسکافه رو خیلی آروم هم میزنم، یکی از شیرینیها رو برمیدارم و میذارم تو دهن مرد خونه، مزه زنجبیلشو خیلی دوست داره و با لبخند بهم نگاه میکنه...بچه‌ها هنوز خوابن، کتابمو باز میکنم و لیوان نسکافه رو تو دستم میگیرم، زندگی یعنی همین لحظه‌های ناب... حتی تصورشون.
برچسب‌ها: روزهای زندگی

+ نوشته شده در  چهارشنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۶ساعت 18:16&nbsp توسط منِ مادر  | 

خواب سفید مامان...
ما را در سایت خواب سفید مامان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : manozendegimo بازدید : 33 تاريخ : سه شنبه 28 آذر 1396 ساعت: 23:45