دو ماه سخت تمام شد، دوماهی که بیشتر لحظاتش با کتاب سپری شد، همه جا کتاب بود، از کابینت آشپزخانه تا گالری گوشی...حالا قدر وقتم را خیلی بیشتر از قبل میدانم، بخودم قول داده ام نگذارم زندگی بیهوده هدر رود.نتیجهء آزمون دیگر برایم مهم نیست، من مامور به وظیفه بودم و تلاش، حالا دیگر هیچ حسرتی ندارم، من تا جایی که در توانم بود برای رسیدن به ارزویم جنگیدم..., ...ادامه مطلب
این شنبهها و سهشنبههای کلاسهای قرآن را دوست میدارم... و از سر گیری حفظ آیات الهی صرفا بخاطر علاقهء شدیدم به آن.و آن پنجشنبههای انجمن خوشنویسان را نیز...Let's block ads! بخوانید, ...ادامه مطلب
گفت: موسم فتح ایمان فرا رسیده است...بعد از گذشت ۳۹ سال هنوز هم میتوان چنین ادعایی کرد؟! به گمانم شکاف عمیقی میان نسلی که انقلاب کرد و انقلاب باور بود با نسل کنونی ایجاد شده است. شاهدش سن و سال بیشترِ دستگیر شدگان اغتشاشات اخیر...پ.ن:محض خالی نبودن عریضهء بهمن ماه.برچسبها: روزهای۳۳سالگی+ نوشته شده در پنجشنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۶ساعت 2:35  توسط منِ مادر | Let's block ads! بخوانید, ...ادامه مطلب
دیروز گذشت اما به سختی، امروز هم در گذر است آنهم سخت... با اینکه همیشه سعی کردهام زنی قوی و متکی به خود باشم اما نمیدانم چرا چنین وابسته یا دلبستهء توام. دستم نمیرود سماور را روشن کنم چون تو که نیستی کنارم چای بنوشی، مدام بغض دارم. مرا چه شده نمیدانم! اسمان هم میبارد. هم شادم و هم غمگین... برچسبها: همسرانه, روزهای۳۳سالگی + نوشته شده در یکشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۶ساعت 14:36 توسط منِ مادر | , ...ادامه مطلب
و اما تو ای دخترم! تو که نور امید در قلب منی، و در این روزهای سخت با بازگشتت از مدرسه به خانه مایهء قوت قلبمی؛ امشب که استیصال مرا در مشکل کوچکی که پیش آمده بود دیدی و بلافاصله از توی کمد برایم وسیلهء مورد نیاز را آوردی؛ به من ثابت کردی که در درک متقابل احساسات چقدر توانمند شدهای. و چقدر میتوانم به تو اعتماد کنم....❤برچسبها: مادرانه های من, پسرکم, روزهای۳۳سالگی, شش سالگی هاش + نوشته شده در دوشنبه ۱۸ دی ۱۳۹۶ساعت 15:13 توسط منِ مادر | , ...ادامه مطلب
از تو چه پنهان، دلم برای این همه غربتم میسوزد... هم باید اشکهای خودم را پنهان کنم، هم پناهِ تنهاییِ دخترم باشم. یک هفته بی تو بر ما چه خواهد گذشت؟! اما نه، من روزهای دشوارتر ازین را هم تاب اوردهام. برچسبها: همسرانه, روزهای۳۳ سالگی + نوشته شده در شنبه ۱۶ دی ۱۳۹۶ساعت 8:19 توسط منِ مادر | , ...ادامه مطلب
دو روز است بیوقفه مشغول ساماندهی به خانهام. هنوز خردهکاریهایی باقی مانده. با این آرامشِ ناشی از مرتب و تمیز بودن خانه، از فردا با قدرت به برنامههای شخصی خودم خواهد رسید. به شرط بقا. برچسبها: روزهای۳۳سالگی + نوشته شده در جمعه ۸ دی ۱۳۹۶ساعت 20:8 توسط منِ مادر | , ...ادامه مطلب
تا ۳ میام انشالله:برای منی که بعد از ساعت ۱۴ هر لحظهاش مثل چند دقیقه میگذرد و مدام چشمم به ساعت است؛ این پیام کوتاه دردآورترین پیام است و تحمل آن لحظات، طاقتفرساترین کار... اما شنیدن صدای در، طعم تلخ انتظار را از یادم میبرد.برچسبها: همسرانه, روزهای۳۳سالگی + نوشته شده در یکشنبه ۱۰ دی ۱۳۹۶ساعت 22:35 توسط منِ مادر | , ...ادامه مطلب
وقتی آدم روز اولِ سالِ سی و سومِ زندگیش رو، بخاطر خستگی تا لنگ ظهر از رختخواب نیاد بیرون و بعدم تیمارداری کنه؛ میشه سالی که نکوست از بهارش پیداست. پ.ن: راستی تو چرا تبریکم نگفتی؟ بگذار خوب فکر کنم، گفتی و حواسم نبود؟ یا لابلای تبریکهای بقیه گم شد؟ هر چه بود تبریکت باید چنان میبود که در ذهنم پررنگ بود نه اینطوری. پ.ن۲: بیخیال بابا! فکر میکنی واقعا اهمیت میدهم؟! تو خودت گفتهای ما درون را بنگریم و حال را/نی برون را بنگریم و قال را.. ما نیز برچسبها: روزهای۳۳سالگی + نوشته شده در دوشنبه ۴ دی ۱۳۹۶ساعت 16:54  توسط منِ مادر | , ...ادامه مطلب
کسی به جز خودم مسئول رتق و فتق امور خانه نیست... نیاز به یک خانهتکانی اساسی دارم., ...ادامه مطلب
هر صبح حدود ساعت ۷ بیدار میشویم و هر کدام به نحوی در تکاپوییم. من ساندویچ دخترک را میپیچم و بقیه خوراکیهایش را در کیفش میگذارم و پدر و دختر برای رفتن آماده میشوند. گاهی متوجه پچپچهایشان میشوم که انگار نمیخواستهاند بیدارم کنند اما من بخاطر اینکه همه چیز مرتب باشد و اوضاع تحت کنترلم بیدار میشوم. نمونهاش دیروز که دخترک هم مدادتراشش را جاگذاشته بود و هم پاچهءی سمت چپ شلوارش درون جورابش بود. هر چند که اگر با همان وضع به مدرسه میرفت اتفاق خاصی نمیافتاد جز اینکه برای دفعهء بعد حواسش را بیشتر جمع میکرد. پسرکم دست و پایم را بسته از این جهت که بسیار دوست داشتم خودم دخترم را به مدرسه میبردم، چه انکه با تجربهای که از سال گذشته دارم میدانم خیلی از حرفهایش را همان کلهءسحر و در مسیر مدرسه واگویه میکند و من از این لذت بزرگ محرومم. هر چند که لذت بودن با این چهارمین عضو خانواده کم نیست.این روزها دخترم رفتارهایی از خود بروز میدهد که مرا کمی نگران کرده، ازین که بگذریم مدرسه را راحتتر از انچه فکر میکردم شروع کرده، تکلیفهایش را به خوبی انجام میدهد، صبحها به موقع و شاداب از خواب برمیخیزد، و به گمانم رفتارش در مدرسه به قاعده و قابل قبول است. با وجود نارضایتیام از مربیان پیشدبستانیش، تمام مهارتهای پیش از دبستان را نه سال گذشته که در سالیان پیشتر آموخته است، مهارتش در نقاشی و اعتما, ...ادامه مطلب
باید با او بیشتر بخندم، با هر بوسهای بر پسرک خودم را بدهکار دخترم میدانم به همان میزان و کیفیت. وقتی هر سه کنار همیم؛ هر دوشان را نوبتی میبوسم. مادر بهتری شدهام اما گمان میکنم هنوز نتوانستهام دخترکم را راضی کنم. گاهی او بمن درس میدهد و یادآوری میکند که چگونه مادری باشم. فهم و درکش را میستایم و همین، کار مرا سختتر میکند. با آنچه که از مربیان پیشدبستانیش دربارهء او شنیدهام؛ امیدوار,همهء,انچه,اینروزها,میگذرد ...ادامه مطلب
...بیش از دویست و هفتاد شبانه روز با دیگری در درون خود زیستن؛ نزدیکترین دیگری به خود، از خود، اما به هر جهت دیگری. صِرف گذر از چنین تجربه عاشقانه و دردناکی ست که می تواند نخستین محور اندیشه زن، همیشه و همواره همانا زنانگی او باشد. پس ثقل سرگذشتهای مکرر روند باروری تا انجام دردبار آن، چرا نباید دلپذیرترین و در عین حال حق به جانب ترین قصه های عمر یک زن باشد؟... از کتاب سلوک محمود دولت آبادی پ.ن: باید اذعان کنم که از این کتاب البته تا جایی خوانده ام همین چند خط را خوب فهمیده ام و بس., ...ادامه مطلب
وقتی ساعت حدود 1یامداد خواب از سر آدم پریده باشد؛ آنهم به خاطر خوابِ بد موقعِ بعدازظهر نتیجه اش میشود همین وبگردی و وبنویسی نیمه شبی...,زندگی به وقت روستا,به وقت زندگی رنجور حالیم ...ادامه مطلب
شهریور هم آمد، ماهی که همواره برایم سرشار از احساسات متناقض بسیاری است، بخصوص این 5-6 سال اخیر که از درس و مشق و کلاس و مدرسه و دانشگاه فارغ شده ام...,صدای پای پاییز,صدای پای پاییز می آید ...ادامه مطلب